روز های من - MY DIARY

۱۱۳ مطلب با موضوع «رهگذر عمر» ثبت شده است

بسم الله


بعضی وقتا دلم تنگ میشه برای خودم!

بسم الله

شروع هفته ی جدید ماه رمضونی!

می خام این هفته رو پر انرژی شروع کنم. اصلا میخوام این هفته خستگی ناپذیر باشم. انشاالله .

یا علی ع مدد

این هم ناد علی صغیر:

خیلی مفیده ، حفظش هم آسونه!

تو مفاتیح براش خیلی آثار و برکات نوشته!

منجمله اینکه اگه کسی به خوندنش مداومت بورزه، مشکلاتش حل میشه ، مورد علاقه ی اطرافیان قرار میگیره و ...

برای من که خیلی کارگشا بوده از سالها پیش...!

نادِ عَلیاً مَظهَرَ العَجائِب، تَجِدهُ عَوناً لَکَ فِی النَّوائِب ،وَ کُلُّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنجَلی بِوِلایَتِکَ ، یا عَلیُ یا علیُ یا علیُ


بسم الله

سلام و نور

بعضی وقتا که همراه با یه کاربلد  هستی و کمکش میکنی ، فکر میکنی واقعا تو هم یه چیزایی یاد گرفتی!

اما امان از وقتی که بخوای خودت تنهایی بدون اون همون کار رو انجام بدی. تازه میفهمی هیچی بلد نبودی و اصلا ازش چیزی یاد نگرفتی!

حکایت این روزهای من هم شده همین!

بسم الله


سلام علیکم

ببینم کارت دعوت مهمونی به دستتون رسیده... ؟

خوش به سعادتتون...

مهمونی به میزبانی خدا و

به رنگ بخشش و سعادت و

به صدای خوش رَبَّنا و

به صوت قاری و

به سبک دوست داشتنی مهمونی های قدیم و دسته جمعی


مطلب زیر رو با کمی تغییر از برادر خوبم آقا" حامد " نقل می کنم از وبلاگ "اکسیر هستی" .


حرف دلِ من ، لباس رمضان بر تن کن که رمضان نزدیک است

همان ماهی که دل تنگ شب های قدرش بودی ، فقط و فقط برای لحظه ای گرفتن دستان خدا

باید آماده شویم برای تهذیب نفس دوباره و توبه از گناهان یک ساله 

و

شکر خدا که دوباره توانستیم ماه رجب و شعبان را لمس کنیم و وارد رمضان شویم

و باز هم غبطه می خوریم به حال کسانی که توانستند بهترین استفاده را از این ماه های پر برکت بکنند و توشه ای برای آخرتشان اندوخته نمایند

به راستی اگر لحظه ای به فکرمان خطور می کرد که شاید سال دیگر مثل خیلی ها که الان در جمع ما نیستند ، عمر ما هم به آخر برسد

شاید شاید بهتر از فرصت ها استفاده می کردیم.

امید است که در لحظات پیش رو بتوان بهترین بهره ها را برد.

مبارک باشد آخر ماه شعبان و نزدیک شدن به ماه خدا

 


 

پ.ن : فقط دو روز دیگر تا ماه مبارک باقی مانده

خوشا به حال آنان که سه روز آخر شعبان را به رمضان وصل کردند

فردا به احتمال زیاد روز پیشوازی از ماه خداست

یادمان باشد لحظه به لحظه زندگی غنیمت است

و

نشستن پای سفره مهمانی خدا از بهترین و ارزنده ترین غنائم دنیا و آخرت است.

 

التماس دعا


به نام خدای بخشنده

سلام به همگی

فعلا خبر خاصی نیست، جز فوت یکی از آشنایان! اگه مایل بودین روحش رو غرق در محبتتون کنین. میگن راحت از دنیا رخت بستن. تو کُما رفتن و بعد چند روز ... .

خبر دیگه اینکه زندگی همچنان شیرین است ، بخند تا دنیا به روی ماهت بخنده !

خدا رو شکر !


به نام خداوند توبه پذیر

سلام

1- اگه کار خوبی خواستی انجام بدی، حتی یه لحظه هم درنگ نکن... بدون معطلی و لفت و لیس بدو و انجامش بده.

بعید نیست که شیطون کار خودش رو نکنه!!!! ؛ کسی یا خودت برات دلیل بیاره که اینکار لازم نیست یا اصلا اشتباه ه باباجان.

معلوم نیست زنده باشیم حتی به اندازه ی یه نفس کشیدن دیگه.

2- اگه کار بدی خواستی انجام بدی، حتی یه لحظه هم درنگ نکن... بدون معطلی حالت رو عوض کن؛ اگه نشستی ،بلند شو و برو قدم بزن. اگه خونه ای، زود بزن بیرون . اگه مشغول کاری هستی ، زود کارت رو رها کن و برو .


کوچیک همه در و همسایه ها ،

بچه محلّ شما

یا حق

بسم الله و بالله علی ملة رسول الله

فاذن لی بالدخول هذه الساعة المبارکه،یا ربِ؟!؟

سلام

نمی دونم خدا که میگیم نور مطلقه و اصلا جسم نداره ،اگه یه وقت بخوایم تو ذهنمون تصویری ازش داشته باشیم ........

خب چه شکلی فرضش میکنیم؟! (هرچند که فرضش هم صحیح نیست اصلا نامحدود در هیات فیزیکی محدود و فانی نمیگنجه!)

اما هر چی باشه این رو فهمیده ام که خدا برخلاف خیلی از ما آدما دهن پرچونه ای نداره! اما درعوض هزار هزار دست برای دستگیری و ارتزاق بنده هاش داره.

و اینکه خدا واقعا ، از تصمیمات و برنامه های خوب ما استقبال میکنه!!!!! فقط خوبه که ما از چشمان خدا ببینیم و تصمیم خوب رو از دید خدای مهربان اتخاذ کنیم.

زندگی همچنان شیرین است با حضور آقا (عج)

زندگی تون سرشار از برنامه های خدایی!

یا حق

خدایا شکر

به نام خالق شادی

سلام

دیروز با موتور از یک کوچه رد می شدم از دور یه آقای 50-60 ساله رو دیدم که وسط کوچه وایساده...سرعتم رو کم کردم نزدیک که شدم دیدم پژو ش رو زده بغل یه آقا پسر 20 ساله، با یک چهره دلنشین رو زمین چهار دست و پا این ور و اون ور میره ، گاهی جیغ میزنه و گاهی به سر و صورتش میزنه و این آقا با هاش این ور و اوون ور میره انگار که میخواد جلوی ماشین یا موتور احتمالی که رد می شن رو بگیره به اون گل پسر نخورن و از طرفی می خواد اجازه بده اون داداش گلم خودش رو سبک کنه!

نمی دونم پدرشون بودن یانه؟شاید یه عابر که خواسته از همنوعش مواظبت کنه! واقعا نمی دونم.

بعضی وقتا مشتری ما تو عکاسی میشن بچه ای عقب مونده و مادر یا پدر گُلش (نمیدونم لفظ بهتری هم هست یا نه منظورم بچه های استثنایی شاید باشه) معمولا ازشون میخوایم بالا تو آتلیه نرن و عکسشون رو همین پایین رو صندلی میگیریم.

سعی می کنم برای این برادر خواهر هام دعا کنم برای سلامتی شون برای عزت نفسشون برای خودکفا شدنشون، بعضی وقتا هم فقط زیر لب صلوات می فرستم.برا پدر مادر زحمتکششون هم از خدا صبر و نشاط و قلبی آکنده از شادی و زندگی راحت طالبم.


نمی دونم اصلا سر در نمیارم، بعضی وقتا فکر میکنم اگه خلیفه به لطف خدا صاحب همسری شد و خدا از همسرش به او فرزندانی عطا کرد ولی اونا سلامت نبودن یا اصلا سلامت بودن اما از زمانی به بعد سلامتی شون دچار نقصان شد خدای نکرده ، چه کار باید بکنم؟!؟

همیشه آدم نسبتا خوش بین ای بودم و خواهم بود! همیشه سعی کردم خودم رو با هر شرایط وقف بدم! سعی کردم اگه شرایط خوبه ازش استفاده کنم و اگه به نظرم خوب نیست، حداکثر بهره رو ازش ببرم .حتما اوضاع عوض میشه! هر موقعیتی که پیش میاد از سمت خداست!اگه خوبه یا بد ، برمیگرده به اینکه من و بقیه آدم ها داریم چکار میکنیم ، حالا یا خدا میخواد امتحانمون کنه و یا اجر بده یا سزای اعمالمون رو بده ؛اصلا خیلی وقتا هم اثر کار منه که حالِ یه بنده خداهای دیگه رو میگیره یا بهشون نعمتی رو میرسونه!در هر صورت صبر و استقامت  و تقوی بهترین کاری است که میشه کرد!(آیه قرآن ه نه حرف من ، فاَستَقِم کَما اُمِرت...)


انشاالله اگه فرزندی نصیبم کنه فارغ از سلامتی و یا کم سلامتی اش، حتما دوسش خواهم داشت و براش هرکاری خواهم کرد(راضی ام به رضای خدای خوبم فقط صبر و تحمل تربیت و نگهداری فرزند رو هم بهمون بده )، آخه اونم مثل مادر و پدر و حاج خانم و خیلی های دیگه امانت خدادادی ه . منم که امانتدار خوبی بودم.... حالا باید از این به بعد هم باشم.  انشاالله


کسی به من خرده نگیره حالا این چه حرفیه؟
من همیشه درخواستم از خدا ، ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و الجعنا للمتقین اماما بوده و می خوام که همسر و فرزندانی صالح و قابل و سالم بهم ارزانی کنه! اما خب بنده باید همیشه شکرگزار ارباب باشه حالا هر هدیه ای که بهش بده !

یا حق


سلام خدا بر روی گل همگی

به یه بنده خدایی میگن تو که میخوای بری خواستگاری ،فعلا چیا داری؟

میگه : فعلا چیز خاصی ندارم به جز آمادگی ازدواج.



خیلی پیچیده است این مقوله که کار ما نیست.

بسم الله

سلام

یادم میاد چند سال پیش قسمت شد و مثل همین امسال مشرف شدیم مشهد مقدس اما تفاوتهایی هم داشت مهمترینش این بود که اون سال مادر بزرگم هم همراه مون بودن (محبت کرده بودن و با اینکه پاهاشون درد میکنه اومدن و با ماشین خودمون رفتیم...)و یه فرق دیگه اش این بود که اونسال من و برادر خوبم عباس جان تونستیم یه دل سیر ویلچر سواری کنیم تو صحن های امام رضاو البته ویلچر رانی (کسی رو روی ویلچر هل بدی). خب مادربزرگم سن بالایی داره( نمی گم که خدای نکرده ناخواسته چشم نخوره ها)و علی رغم اینکه چند سالی ه که اجبارا عصا به دست میگیره اما به شدت از ویلچر بدش میاد. معتقد هستن که تا آدم می تونه رو پای خودش راه بره مخصوصا روی این زمین های متبرک (تو کربلا هم نه میذاشتن براشون ویلچر بگیریم نه گاری....اونایی که مشرف شدن می دونن گاری سواری چطوری یه !!!اونایی هم که مشرف نشدن انشاالله به زودی زود قسمتشون بشه .آمین) خلاصه مادربزرگم که ویلچر سوار نمی شد ....من و برادرم موقع ورود به هوای مادر بزرگم ویلچر می گرفتیم (شاید بد نباشه مواخذه ام کنین! و بگین تو یه ویلچر رو بردی بازی کردی و حالا چه بسا کسی لازم داشته ویلچر و وقتی مراجعه کردن مسئولش گفته نداریم الان.... خدایا ببخش و حلالیت برامون از صاحبان حق بگیر!)آقا چه کیفی داشت... وصف ناشدنی... خاطرات روروعک سواری کودکی زنده میشه برای آدم.

-------------------------------------------------

من کلا بچه خیلی دوست دارم....شدیدا.....ترجیحا از نوع مَلیحش .

قبلا اینطوری نبودم تقریبا از دوران دانشجویی ام شروع شد. تو قطار و اتوبوس و خیابون بچه که می دیدم ناخودآگاه جذب می شدم. چند باری شد که بچه ی همسفر هام حتی اومدن پیشم و تا اواخر سفر بغلم بودن حتی یادمه یکی از این جینگولهای خوشمل خیلی موبایل دوست داشت وقتی دیدم دیگه موبایلم در خطره براش از تو روزنامه عکس تبلیغ موبایلی رو بریدم دادم دستش ...اگه  بدونین چقدر کیف میکرد گوشی کاغذ روزنامه ای دستش گرفته بود...!! یه بار هم که قطار کوپه ای بود یه دختر کوچولو تو کوپه بود آوردمش پیش خودم اسمش رو پرسیدم با اجازه مامان و باباش ، برام شعر خووند و البته وقتی ازش پرسیدم از قرآن هم بلدی؟گفت آره و برام چند تا سوره خووند من هم بهش کادو دادم.یه کادو ای که برام خیلی با ارزش بود اما یه جورایی نمی شد به دختر دیگه ای هدیه بدم. (مادرم برام از مکه در کنار چیزای دیگه یه کش سر عروسکی آورده بود خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود عروسک گاو داشت... مادرم این رو از ته ساکش وقتی بیرون می آورد داد دستم و به شوخی گفت بیا اینم برای خانم تو! )  منم اونو دادم به اون گل دختر .آخه چیز باارزش و خوب دیگه ای نداشتم کاکائو رو هم که قبل تر بهش داده بودم.

آره خب اینطوری....ناخواسته خیلی معصوم یه گوشه وای میسم و نگاهشون میکنم و بعضی وقتا هم خودم رو به جمع شون اضافه می کنم.

اگه بدونین چقدر بچه تو حرم میومدن؟!حیف که وقت کافی نبود برای تماشاشون. کوچولوهایی که دنبال هم می کردن و صدای خنده هاشون قلب آدم و می لرزوند. کوچمولو هایی که رو زمین سُر می خوردن یا یکی رو زمین می کشیدشون. فکر که میکنم می بینم همه اینکارا رو خودم هم کردم.یه کوچولویی بود که با پدرش اومده بود. موقع نماز جماعت مغرب که تو صحن رضوی بودیم پدرش بلند شد ودختر کوچولو شو نشوند جلوی خودش. وقتی الله اکبر اقامه رو گفت بچه بلند شد و از بین نمازگزاران رد شد و رفت. بعد نماز پدرش به محض سلام دوید که پیداش کنه خیلی گشتو بچه ناقلا خیلی دور شده بود. بعد از 7-8 دقیقه پیداشون شد ....انگار موبایلش رو داده بوده دست بچه و از طریق تماس با اون تونسته بوده بچه رو پیدا کنه! من که جای پدرش دلم هزار جا رفت.

یه کوچولویی هم لرزش گرفت و خودش رو خیس کرد...آخِی خود بچه که برای خیس شدن می سوخت و پدرش هم برای رسیدن نیروی آبکشی خدام امام رضا علیه السلام  سر جاش از غصه ی بی قراری بچه و دیر آمدن خدام می سوخت. من و بابا هم که از درد اینکه این دو تا زائر می سوختیم.

فعلا.....

یا امام رئوف علیه السلام