روز های من - MY DIARY

۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله النور

سلام به همه همسایه ها و دوستان و میهمانان این دفترچه ی هزاررنگ

الحمدلله

خب قبلا یعنی 16 دی داشتم خبر از سربازیم می دادم که مشتری اومد و با عرض پوزش جیم فنگ شدم.

حالا ادامه میدهیم: اِم...اوهوم...

گفتم که اقدامات قبل سربازی رو اما هیچ کدوم جواب نداد ... تا اینکه رفتم سربازی...واقعا باور نکردنی بود...!

کجاش؟

دقیقا اینجاش که خدای خوبم ........ و که صاحب الامر(عج) عزیزم ،من رو 2 ماه بیشتر سربازی نفرستاد!(البته اگه دوره تکمیلی هم بذاریم روش میشه حدود 4 ماه)

واقعا که بهترین راه ، پرسود ترین راه، راه حق و خدا و ائمه ی معصومین علیهم السلام هستش.

خیلی ساده است در هر صورتی من باید 21 ماه خدمت میکردم در بهترین حالات مثلا تهران می موندم یا تو عقیدتی سیاسی می افتادم یا تو مدیریت دانشکده افسری امام علی (ع) ،می شدم عکاس و فیلم بردار و مسئول دفتر تبلیغات و خب کار اداری......

اما خدای خوبم نذاشت بیشتر از 2 ماه خدمت کنم و الان که دارم این پست رو می نویسم مدتی میشه که مرخص هستم  و چند وقت دیگه میرم دنبال تسویه حساب.


انشاالله خداوند عاقبت همه مون رو به خیر کنه و همه مون رو الگوی حسنه ای برای مسلمین قرار بده.

یا حق


بسم الله

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

میلاد با سر سعادت ختم المرسلین،پیامبر مهربانی ها و سبط  صادقش، امام جعفر بن محمد بر همه بالاخص امام زمان (عج) مبارک باد.
پاینده و عاقبت بخیر باشید

بسم الله

سلام به همگی

خدا رو شکر خوبم و ماه صفر هم تموم شد.

امیدوارم خداوند به همه تون نفس گرم و سلامتی عنایت کنه. انشاالله حال امام زمانمون هم خوب باشه.

قبلا قرار بود خبری رو بگم...


اون در مورد سربازیم بود .

(((((الحمدالله رب العالمین علی کل نعمته و کل بلیّة

خدایا ممنون برای همه چیز

خدایا، امام زمانمون رو سلامت بدار و در ظهورش تعجیل بفرما 

خدایا، ملت مسمان خودت رو حفظ بفرما و انس و اتحاد بینشان رو هر لحظه افزون گردان

خدایا، ما رو آنچنان که دوست داری قرار بده.

پدر و مادر هایمان را ببخش و بیامرز.)))))


اما خبر و حواشی اون :

قبل سربازی

--اقدام کردم برای پذیرش در سپاه تهران .....اما به دلیل پر شدن سهمیه، نشد.

--همه چیز جور شد که برای سربازی برم بسیج مهندسین تهران توی نیایش و سر سئول و خب یه فرمانده ی خوب و کار از 7 تا2            بعدازظهر....اما بازم به دلیل دیر اقدام کردن من که از روی بی اطلاعی بود و پر شدن ظرفیت بسیج اون دوره، باز هم نشد.

سرآخر ،سربازیم افتاد تهران و نیروی زمینی ارتش،کنار هم دوره ای های مهندس و دکتری...تقریبا هر روز هم حدود 5 بعدازظهر میومدم خونه و صبح ساعت 4 بلند میشدم با موتورم میرفتم پادگان.

خب برای من خیلی عالی بود. یه جورایی بالا سر کسب و کارم هم بودم و هم کنار خانواده و هم .خیلی خدا رو شکر کردم برای این لطف 

.......شرمنده ....مشتری دارم و باید برم....انشاالله برمی گردم و ادامه اش رو میگم  سرفرصت


فعلا حق نگه دارتون