روز های من - MY DIARY

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خواستم این عید بزرگ رو به همه تبریک بگم.دیروز حجاج دعای عرفه رو خووندن!من فکر نمیکنم برسم بخونم. از تمام کسانی که می تونن و می خونن ، عاجزانه درخواست دعای فرجآقا و خیر کثیر برای مسلمانان دارم.


عیدتون پیشاپیش مبارک

بسم الله

ای کاش روی برگ سبزم می نوشتند :

نام مرکز آموزش :همینجا، دل رئوف امام زمان عج


سلام

دیروز معرفی نامه ام به واحد آموزشی اومده ؛ بابا از پست چی جلودر گرفتن (درست موقع رفتن به عکاسی) و بدو بدو آوردن بالا و صدا میزنن امیر امیر...

من که دارم از حمام خارج میشم خیلی ریلکس میگم چی شده بابا...

بابا میگه امیر نامه سربازیت اومده بازش کنم ببینم کجا افتادی؟

با خونسردی تمام میگم پدر باز کنین یا زاهدان یا رشت یا کرمانشاه زیاد مهم نیست هرچی خیره ....

بابا نامه روباز میکنن و تو راهرو داد میزنن امیر افتادی :سه راه تختی ، شهدای نزاجا (نیرو زمینی ارتش)

دیدم در حالی که داره میخنده تو راهروی کوچیک و تنگمون نشستن و سجده کردن...




!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعدا نوشت (به قول دوستان وبلاگی):

- مادر و پدر خیلی نگران بودن که سربازیم بیفته خارج تهران...

  خدا رو شکر که بخش آموزشی ش فعلا نزدیکه!


- خدا رو شکر چنین پدر و مادری بهم عطا کردی. خدایا کمک کن حق فرزندی رو به بهترین حالت ادا کنم(همیشه کمی می ترسم که نکنه در آینده

   همسری به من عطا کنی که نتونم فرزند خوبی براشون باشم...خودت گرفتی منظورم رو ...پس الهِ من ،کمکم کن )


-  من ایمان دارم که دعای پدر و مادر در حق فرزند اجابت میشه! حتی اگه خلاف عرف باشه !(مثلا قطار همیشه ساعت 8 حرکت میکنه و مادر ازت بخواد همین الان حرکت کنی؛ مطمئن باش با اینکه ساعت 8:30 زودتر به ایستگاه نمیرسی ....اما قطار به خاطر حرف مادرت وایساده تا تو رو سوار کنه!!!!!!!!!!)(خدا خودش ملزومات اجابت دعای مادر و پدر رو جور میکنه...در مورد قطار، ممکنه نقص فنی یا تاخیر یا تعجیل قطار دیگه ای که روی همین خط آهن کمی جلوتر قرار داره باشه)

حواست رو جمع کن دوست عزیز ... عمر کوتاه است

بسم الله النور

سلام علیکم

اول از همه بابت دیروز که سالگرد ازدواج امیرالمومنین علی علیه السلام با خانم فاطمه ،دخت پیامبر سلام الله علیها بود به همه منجمله آقا و مولایم تبریک میگم.

البته از پدر خوبم هم تشکر میکنم که با شام رستوران هم به مادر خوب و پرتلاشم تبریک گفتن و از زحماتشون تشکر کردن و هم به من و برادرم این روز با سعادت رو یادآوری کردن.

راستش تا اومدم بنویسم یادم رفت....می خواستم یه نکته اخلاقی ذکر کنم که برای خودم هم پیش اومده بود...

شرمنده هرچی فشار میارم چیزی از اون نکته از مغزم تراوش نمیکنه...خب بی مغزی و هزار تا دردسر ....

از چهارشنبه صبح تا یکشنبه ظهر رفتم اردوی آموزشی عملی برای دوره تکمیلی .

اول آبان هم تاریخ اعزام هستش. هنوز برگه ی سفیدم نیومده که ببینم کجا باید برم...

اما جای همه ی برادرای گلم تو اردو خالی...بالغ بر 1000 نفر بودیم تو کوههای سپاه محمد رسول الله. بلوار بسیج - انتهای بلوار هجرت ...

گردان امام حسین به گروهان ما خیلی آسون نگرفت...

از سینه خیز رفتن و سر خوردن با سر تو شیب 60-50 درجه تا راهپیمایی و خشم شب که مو به تن آدم سیخ میکنه ....وقتی که بعد کلی تمرین، شب آروم خوابیدی تو سرمای کوهستان و توی چادر با یه پتوی کثیف و خاکی سربازی و با یه فانوس ....فکرش رو بکن ....یکدفعه صدای آژیر خیلی شدیئ و رسا میاد و صدای گلوله های ممتدی که کنار چادر ها زده میشه و در کوه طنین انداز میشه و اینکه فرماندهان فریاد میکشن بدویین تو سنگر....حالا در کمتر از 1 دقیقه باید کلی تجهیز رو ببندی و آویزون کنی به خودت و بدویی سمت چاله ای به عنوان سنگر ، که خودت چند روز پیش با انگشت دست و پنجول هات کندی!!!!!!

جشن پتوی شب آخر که فکر کنم همه تقریبا همه اونجا یه کتک دوستانه یا شایدم خصمانه خوردن به جز من...

آخه بچه ها به خاطر ریشی که داشتم و آروم بودنم و البته سن بالاتری که داشتم فکر می کردن متاهل هستم و سعی کردن احترام م رو حفظ کنن.

اینم خودش خاطره ای شد ها ...

مُردم از دست این کوچولو ترها ....شاید 16 ساله تا 23 ساله ...(کوچولو که میگم برای بازیگوشی شون ه وگرنه منم 23 سالمه و خیلی تفاوت سنی نداریم) هی تیکه بار مربی میکنن یا سنگ میزنن به هم یا خلاصه نافرمانی و خب معلومه دیگه جمله ی معروف ِ " تو نظام تنبیه برای همه و تشویق برای 1 نفر هستش"....              دیگه خودتون بخونین ادامه ماجرا رو دیگه .....



آهان حالا یادم اومد. نکته اخلاقی که میخواستم بگم این بود که خوش بین باشید دوستان و ساعی ....و هر اتفاقی که براتون میفته یا در جامعه رواج داره و هست رو به عنوان یه فرصت ببینین و عاملی برای پیشرفت لطفا . مثلا گرونی یا سربازی یا بی تربیتی و بی ادبی ...
دقت کنین که تا بدی نباشه خوبی وجود خارجی پیدا نمیکنه ...یعنی اگه شب نباشه روز معنی نداره!اگه ظالم نباشه فردی که به فکر دیگران باشه معنی پیدا نمیکنه! اصلا از اینها گذشته اگه کمی تو تاریخ گشت و گذار کنیم میبینیم ژاپن بعد از جنگ جهانی و تخریب با بمب هسته ای بود که شد ژاپن و صاحب این تکنولوژی شد. خود ایران رو نگاه کنین ...همین تحریم هاست که ما رو قوی تر میکنه ....وقتی که ما دارو نتونیم وارد کنیم وقتی چندتا تلفات دادیم بر اثر بیماری ، اون موقع است که چند نفر در جای جای ایران پا میشن و شب و روز نمی خوابن تا بتونن مثل همون داروی وارداتی که الان تحریم شده رو بسازن و بدن به مردم مون تا حق سالم زندگی کردن ازشون دریغ نشه. متوجه منظورم هستین؟
ببینین تو همین کنکور سراسری برای ورود به دانشگاه ....من به شخصه وقتی نگاه میکنم و کمی پرس و جو ، می بینم اکثر رتبه های خوب از خانواده هایی هستن که وضعیت مالی متوسط یا ضعیف دارن و اکثرا از مناطق 2 و 3 (یعنی ماطقی که امکانات آموزشی کم یا ضعیف دارن) هستن.
دوستان خوبم میبینین؟!؟؟ سختی که باشه بنا به آیه ی صریح قرآن، آسانی و فراخی پشت سرش میاد

این نکته ای که برادر کوچکتون عرض کرد مسئله اصلی نبود و مسئله ای که برای گفتنش اومده بودم این بود که تزویر و دورویی خیلی بده ، .....!!!
برادر و خواهر خوبم ، پدر و مادر عزیز که ممکنه بنا به چرخ زمونه یه وقتی چشمتون به این نوشته های سخیف  تو این دفترچه خاطرات بخوره....
میدونم همه مون از دورویی و تبعیض بدمون میاد ولی این رو فراموش نکنیم که خیلی وقتا خودمون هم ناخواسته و نادانسته دچار میشیم به این امراض روحی (دورویی و تبعیض)(چیزی که تو روایات و احادیث زیادی، هشدارها و راهکارهایی پیرامونش آمده )
یه برادر خوبی تو همین دوره با ما بود (وقتی میگم برادر خوب فکر نکنین دارم مسخره بازی در میارم ها واقعا خوب و متین بود اما خب صفات خوب سرجاش، صفات ناپسند هم سر جاش...دوستان فکر نکنن ، راوی خودش رو از داشتن خصائص ناشایست و گناه و رذایل به دور میدونه!)
ایشون در دوره ی تئوری که واقعا خیلی سخت مرخصی صادر می شد چند بار نیامدن سر کلاس یا دیر تشریف آوردن! وقتی که همه با پوتین می بایست می بودن ، خیلی جاها ایشون با کفش پشت خوابیده حضور داشتن .مداح هم بودن و چندین بار در جمع ما مداحی و دعا خوانی کردن انصافا هم صدای دلنشینی داشتن.رفتار و ادبشون در برخورد با دیگران و جویای حال بچه ها شدن عالی بود . عرق و تعصب به مسائل مذهبی شون هم جایی که بچه ها شیطنت کرده و حرفی می زدن به موقع و مناسب بود .وقتی تسبیح ممنوع بود ایشون و چند نفر دیگه تسبیح به دست بودن.و اینکه تو اردو خب بعضی از دوستان نمیدونم واقعی یا الکی ابراز پادرد و امراض میکردن و خب تو چادر میموندن و باما سر تمرین نمیومدن ،
حالا بعضی ها به بهانه ی کبودی و بعضی هم چیزای دیگه ! با اینکه میدونستم بدنم خیلی نه اما کم هم نه ، تو جریان این چند روز آسیب دیده یا شاید هم خون ریزی خفیف... حتی یکبار هم پاچه شلوارم رو بالا نزدم ببینم جراحت دارم یا نه ، بعدا متوجه شدم حالم تو اون چند روز دوره عملی خیلی هم خوب نبوده !
اما چیزی که برای من مهمه اینه که چطور دوست خوبمون (یا دوستان خوبمون)رفتاری این چنین متناقض داشتن (میدونم که خودم هم خیلی جاها بدم و شاید متناقض رفتار کنم)،رفتار خوب و مدح اهل بیت و نماز و اصلا یه دنیا خوبی ولی درکنارش اجازه دادن به خود که پوتین و سختیش رو بزارم کنار و کفش بپوشم ، لباس نظامی رو یه وقتا بی خیال و لباس عادی هم بپوشم، خودم رو به پا درد شدی بزنم و کلاسها و تمرینات عملی رو بپیچونم.
خدا میدونه که اینو گفتم که اول به خودم بعد به شما عزیزان یادآوری کنم که هر آدمی تو هر منصبی ممکنه ناخواسته دچار بعضی اشتباهات بزرگ بشه !...........................چه خوبه که خودمون مراقب خودمون و اعمالمون باشیم. 

راستی پرش از خودرو هم داشتیم...از کامیون بنز 1317 در حال حرکت می پریدیم پایین و خیز میزدیم کنار جاده ...
پست دادن هم که کار همیشگی بچه ها بود .هر ساعت یکنفر برای چادر و هر ساعت 2 نفر برای معابر و مناطق .

اینم بگم تو دفترچه خاطراتم که !....؟؟
من تپل نیستم و مثل بقیه هم نمی گم چاق نیستم یا از اینکه بگم اضافه وزن دارم بدم بیاد . اما همیشه و همه جا سعی میکنم خودم رو به سختی بندازم و خودم رو اونجا محک بزنم ...
یادمه تو دوران تحصیل همیشه وقتی معلم یا دبیر یا حتی استاد سوالی می پرسید دستم رو بالا می بردم تا به عنوان داوطلب جواب بدم حتی اگه شک داشتم واقعا میتونم جواب صحیح بدم یا نه! هیچ وقت به حرف بچه های ترم بالایی که از تجربه های تلخشون از اساتید میگفتن و خوب و بد  میکردن توجه خاصی نشون ندادم! حتی بعضی وقتا عمدا با اساتید بد نام یا به قول بچه ها ،از اون بدتر، اساتید سخت گیر کلاس بر میداشتم ...خدا روشکر تو اکثر درسهام موفق بودم و همیشه به عنوان بچه ی زرنگ و تاپ کلاس بین بچه ها و اساتید و دبیران شناخته میشدم.
خلاصه همین کار رو الان تو شغلم هم دارم میکنم وقتی به هم دوره های دانشگاهم پیشنهاد کار جدید و شراکت رو دادم و همه حتی شاگرد اولهامون جا زدن و دلیل آوردن ...خودم شروع کردم و خدا رو شکر الان هم یه جا رو اجاره کردم و هم چند نفر سر این سفره دارن ارتزاق میکنن و هم اینکه کارمون هم روز به روز داره بهتر و بهتر میشه انشاالله.
خیلی ها بهم میگن تو زیادی خوش بین هستی...! نمی دونم شاید ... اما خودم میگم خوش بین متعارف هستم . یادمه مادرم تو بچگی کمی من رو برد کلاس "تی ام" کنار همین دانشگاه تهران تو خیابون انقلاب، نمی دونم باهاش آشنا باشین یا نه ... یا حتی یادمه مادرم یه دفتر بهم داد و بهم گفت امیرحسین تو این دفتر همه آرزو هات رو بنویس و نقاشی کن و هرچند وقت یکبار بهشون نگاه کن!
دیدم مادرم تو خوش بین شدن من خیلی اثر داشتن.دست گل مادر و پدر و اطرافیانم درد نکنه.ممنونم ازشون. مادرم از بچگی بهم خوب یاد داد که کار نشد نداره فقط باید خوب سعی کنم.

اینا رو گفتم که سرآخر از خودم تعریف و تمجید کنم و بگم تو چند تمرین در اردو آموزشی برای سربازی، بنده به عنوان داوطلب و اولین نفر جلو رفتم مثلا وقتی که قرار بود خودمون ابتکار عمل رو به دست بگیریم و ازحدود 200-300 متر رو جلوی دشمن فرضی مانور بدیم و بشیم یه تکاور.


سخنرانی هم گوش نمودیم تو این ایام.
سرآخر امیدوارم امام زمان بزرگوارم (عج)یه نظر به همه ی ما سربازان میهن اسلامی مان بکنه و یه مهر رو برگه ی اعلام آمادگی سربازی مون بزنه و ما رو جزو سربازان خودش قرار بده . به نحوی که هیچ لحظه ای رو بدون یاد او سپری نکنیم.
یا حق
بدرود

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

خیلی وقته نبودم.حتما از دست من یه نفس راحت کشیدین بحمدلله.

اون بالای وبلاگ سمت چپ نوشتم که این وبلاگ دفتری  است اولا مال خودم !اما خب من بچه ی خوبی ام و دفترم رو به هرکس که بخواد میدم تا بخونه.(نمی دونم شاید از روی حس کنجکاوی یا شایدم اطلاع از مطالب مفید ، البته اگه توش پیدا بشه !!!! خلاصه این دفترچه وبلاگی ام متعلق به همه است.)

بابت غیبت طولانی ام ،عذرخواهی می کنم. اما همین جا اعلام میکنم که وبلاگ نویسی حداقل برای من (دوستان بزرگوار دیگه رو نمیدونم)یه کار فرعی مهم به حساب میاد . پس ممکنه غیبت داشته باشم تو این کلاس وبلاگ نوسی .اما خب به طور کامل ترکش نخوام کرد.

خب اینها رو گفتم که برسم به اینجا ....

این دانش آموزِ حقیرِ کلاسِ زندگی (البته گفته باشم ها کلاس من خیلی بالاست و خیلی هم شیرینه و از اون گذشته با آقااست و مال آقا است(هرچند که خیلی از دستم شاکی ه!))،داشتم میگفتم، این دانش آموزِ حقیرِ کلاسِ زندگی ،انشاالله مورخ 1392/8/1 باید اعزام بشه به خدمت سربازی.خودم هنوز درست نمی دونم که آموزشی رو هم باید برم یا نه و اینکه تهران خواهم بود یا نه و اینکه چقدر از روزهام خالی خواهد بود.

اما راضی ام به رضای خدای خوبم.

دوستان و همسایه ها ،اگه خوبی و بدی از ما دیدن لطفا بزرگواری کرده بر برادر کوچک شون امیرحسین رو ببخشن.

نمیدونم تو این روزهای باقیمونده بتونم بیام و پست بذارم یا نه! اما حتما سعی میکنم از احوالات سرباز ایرانی (خودم) اینجا بنویسم. اینکه کجا افتادم و روزها رو چطور سپری خواهم کرد انشاالله.

تو این روزها هم باید اوضاع دکّان فنی مهندسی رو روبراه کنم و بسپرمش به دست همکارم و شایدم همکارانم.

برای برادر کوچکتون بی زحمت دعا بفرمایین که خدا خیر آخرت و دنیا رو نصیب همه،،، منجمله او کنه.

فعلا علی علیه السلام یارتون و حق نگهدارتون باشه.

اللهم عجل لولیک الفرج