روز های من - MY DIARY

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله

سلام

یادم میاد چند سال پیش قسمت شد و مثل همین امسال مشرف شدیم مشهد مقدس اما تفاوتهایی هم داشت مهمترینش این بود که اون سال مادر بزرگم هم همراه مون بودن (محبت کرده بودن و با اینکه پاهاشون درد میکنه اومدن و با ماشین خودمون رفتیم...)و یه فرق دیگه اش این بود که اونسال من و برادر خوبم عباس جان تونستیم یه دل سیر ویلچر سواری کنیم تو صحن های امام رضاو البته ویلچر رانی (کسی رو روی ویلچر هل بدی). خب مادربزرگم سن بالایی داره( نمی گم که خدای نکرده ناخواسته چشم نخوره ها)و علی رغم اینکه چند سالی ه که اجبارا عصا به دست میگیره اما به شدت از ویلچر بدش میاد. معتقد هستن که تا آدم می تونه رو پای خودش راه بره مخصوصا روی این زمین های متبرک (تو کربلا هم نه میذاشتن براشون ویلچر بگیریم نه گاری....اونایی که مشرف شدن می دونن گاری سواری چطوری یه !!!اونایی هم که مشرف نشدن انشاالله به زودی زود قسمتشون بشه .آمین) خلاصه مادربزرگم که ویلچر سوار نمی شد ....من و برادرم موقع ورود به هوای مادر بزرگم ویلچر می گرفتیم (شاید بد نباشه مواخذه ام کنین! و بگین تو یه ویلچر رو بردی بازی کردی و حالا چه بسا کسی لازم داشته ویلچر و وقتی مراجعه کردن مسئولش گفته نداریم الان.... خدایا ببخش و حلالیت برامون از صاحبان حق بگیر!)آقا چه کیفی داشت... وصف ناشدنی... خاطرات روروعک سواری کودکی زنده میشه برای آدم.

-------------------------------------------------

من کلا بچه خیلی دوست دارم....شدیدا.....ترجیحا از نوع مَلیحش .

قبلا اینطوری نبودم تقریبا از دوران دانشجویی ام شروع شد. تو قطار و اتوبوس و خیابون بچه که می دیدم ناخودآگاه جذب می شدم. چند باری شد که بچه ی همسفر هام حتی اومدن پیشم و تا اواخر سفر بغلم بودن حتی یادمه یکی از این جینگولهای خوشمل خیلی موبایل دوست داشت وقتی دیدم دیگه موبایلم در خطره براش از تو روزنامه عکس تبلیغ موبایلی رو بریدم دادم دستش ...اگه  بدونین چقدر کیف میکرد گوشی کاغذ روزنامه ای دستش گرفته بود...!! یه بار هم که قطار کوپه ای بود یه دختر کوچولو تو کوپه بود آوردمش پیش خودم اسمش رو پرسیدم با اجازه مامان و باباش ، برام شعر خووند و البته وقتی ازش پرسیدم از قرآن هم بلدی؟گفت آره و برام چند تا سوره خووند من هم بهش کادو دادم.یه کادو ای که برام خیلی با ارزش بود اما یه جورایی نمی شد به دختر دیگه ای هدیه بدم. (مادرم برام از مکه در کنار چیزای دیگه یه کش سر عروسکی آورده بود خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود عروسک گاو داشت... مادرم این رو از ته ساکش وقتی بیرون می آورد داد دستم و به شوخی گفت بیا اینم برای خانم تو! )  منم اونو دادم به اون گل دختر .آخه چیز باارزش و خوب دیگه ای نداشتم کاکائو رو هم که قبل تر بهش داده بودم.

آره خب اینطوری....ناخواسته خیلی معصوم یه گوشه وای میسم و نگاهشون میکنم و بعضی وقتا هم خودم رو به جمع شون اضافه می کنم.

اگه بدونین چقدر بچه تو حرم میومدن؟!حیف که وقت کافی نبود برای تماشاشون. کوچولوهایی که دنبال هم می کردن و صدای خنده هاشون قلب آدم و می لرزوند. کوچمولو هایی که رو زمین سُر می خوردن یا یکی رو زمین می کشیدشون. فکر که میکنم می بینم همه اینکارا رو خودم هم کردم.یه کوچولویی بود که با پدرش اومده بود. موقع نماز جماعت مغرب که تو صحن رضوی بودیم پدرش بلند شد ودختر کوچولو شو نشوند جلوی خودش. وقتی الله اکبر اقامه رو گفت بچه بلند شد و از بین نمازگزاران رد شد و رفت. بعد نماز پدرش به محض سلام دوید که پیداش کنه خیلی گشتو بچه ناقلا خیلی دور شده بود. بعد از 7-8 دقیقه پیداشون شد ....انگار موبایلش رو داده بوده دست بچه و از طریق تماس با اون تونسته بوده بچه رو پیدا کنه! من که جای پدرش دلم هزار جا رفت.

یه کوچولویی هم لرزش گرفت و خودش رو خیس کرد...آخِی خود بچه که برای خیس شدن می سوخت و پدرش هم برای رسیدن نیروی آبکشی خدام امام رضا علیه السلام  سر جاش از غصه ی بی قراری بچه و دیر آمدن خدام می سوخت. من و بابا هم که از درد اینکه این دو تا زائر می سوختیم.

فعلا.....

یا امام رئوف علیه السلام

به نام خدا

سلام دوباره و شایدم هزار باره عیبی داره مگه ؟!! عیب که نداره هیچ خوب هم هست.

سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام....

خب سلامت شدین؟! انشاالله

خواستم از فرصت استفاده کنم با اینکه تو آشنایان کنکوری نداریم ،اما برای همه کنکوری ها دعا کنم و آرزوی موفقیت و پیروزی براشون از خداوند داشته باشم.

خب دعا در حق دیگران خوب استجابت میشه ! می خواین امتحان کنین.


به نام خدای بصیر
سلام علیکم
امشب آقا داداش ما با چند تا از دوستاش از طرف مدرسه قراره بیاد تو خونه ی همه مون!
اگه خواستین به خونه ی شما هم سری بزنه !،، باید ساعت 19:45 تلویزیون رو روشن کنین و بزنین کانال 7(شبکه آموزش) دبیرشون می گفت اسم برنامه "باز باران" هستش!
نمی دونم راستش خودمم! یکهویی شد! نمی دونم روال این برنامه تلویزیونی چطوریه! و اصلا برادرم و دوستانش تماشاچی ان یا قراره مسابقه بدن یا قراره مورد سوال قرار بگیرن و ... ..... نمی دونم خب.اما از خدا می خوام همه ی نوجوون ها و جوونها مثل برادر خوبم ،هر جا تو هر شرایط و تو هر سِمَتی که هستن موفق باشن و الگوی صالحی برای هم نوعان شون و خدا ازشون راضی باشه.
یاحق

بسم الله النور

السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته

السلام علینا و علی عباد الله الصالحین

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

و سلام بر مهدی منتظَر.

و سلام بر تمام خوبی ها


خوشحالم باز هم توفیق دارم بیام اینجا.

امروز 15 ام شعبان هستش. روز میلاد با سعادت فرزند یازدهمین امام ما مسلمین یعنی آقا و مولای ما حضرت مهدی صاحب الزمان و العصر.

خدایا به حق حضرت فاطمه و به حق مادرشون و به حق عمه ی سادات حضرت زینب سلام الله علیهم خودت ما رو اونطور که لازمه قرار بده (میدونم حداقل از خودم که مطمئن هستم خیلی گنه کارم توبه هم نکردم یا زود توبه شکستم خلاصه بنده ی افسارگسیخته ای هستم) تا بتونیم موانع فرج رو کنار زده و کمک کنیم آقا مون زودتر بیان ... هرچند که آقا الان هم هستن و منم سعی کردم با نام مستعارم خودم تو این وبلاگ ناقابلم این رو به همه دوستان خوبم یادآوری کنم . خدایا گوش میکنی نه ؟! (سمع الله لمن حمده...)

تو که می تونی !! و تو که تو حرفات گفتی من چیزی رو برخلاف روال تغییر نمی دم مگه اینکه مردم (ما آدما) بخوایم .

خب ببین ماها می خوایم (ای بابا.......................! خب خ خ خــــُب می دونم خیلی ها مثل من شرمنده ان چون فقط لفظی ممکنه بخوان و عملا تو کارها و رفتارشون چنین چیزی به وضوح دیده نمیشه اما...تو خدایی...اگه تو حرفم رو نشنوی پس کی بشنوه؟!!؟!تو هستی که خوب و بد رو همگه با هم روزی میدی...و خود تو هستی خدای خوبم که روزی بنده هات رو از جاهایی میرسونی که خودمون هم مات و مبهووت بموونیم. ) آره خب ما ها بدیم شاید اما تو کمک کن لایق بشیم.لایق بودن در محضر جسم آقا و بهره مندی از بودن فیزیکی شون انشاالله به حق محمد و آله الطاهرین.

آقا جان روزت رو تبریک میگم. راستی چند ساله شدین؟ (بیا هی بگو دوست دارم هی بگو بیا و ظهور کن نه آخه واقعا وقتی چنین علاقه ای که داری میگی باشه میشه آدم تاریخ تولد معشوق نه دوستش رو فراموش کنه؟!!! )( خب البته از من خیلی انتظار نیست چون تاریخ تولد خیلی ها رو بلد نیستم دیگه نمیگم کیا که فردا یکی بهم طعنه نزنه وای اینو عتیقه است ها. از خودم بپرسین میگم عتیقم.!!!! )

(خب زیاد خندوندمتون امروز  .... )

آقا جون خیلی هوام رو داری! نگی نمی فهمه حواسش نیست!نزار بگم کجا ها و چطوری .اما نمیدونم فردای قیامت که فرشته ها اومدن (نمیدونم شاید به شکل هیوولا) اون موقع اگه به زحمت تونستم یه کاغذ قلم تقاضا کنم و این کارا که برام کردی و لیست کردم دادم بهشون ......این طومار میشه برای من حکم یه دوستدار اما زمانم رو  ایفا کنه و بگن مثل اینکه ای این پارتی داره ! بذارین بره؟!

نمی دونم... آقا جوون رسمه تو جشن تولد هرکی یه چیزی هدیه بیاره و صاحب جشن هم باید در عوضش یه کیک یا شیرینی بهش بده نه؟!! حالا که من دست خالی اومدم . یعنی کار خوبی، نیت خوبی نداشتم که براتون بیارم میشه بازم شما بهم کیک بدی!!

میدونین خیلی دوست دارم غیر مستقیم حرف بزنم غیر مستقیم درخواست کنم. شما هم که دیگه علامه ... پس باید فهمیده باشی منظورم از شیرینی رو ....آره دیگه آقا همون ...می خوام پارتی من باشی اونجا و همه جا.

خیلی خودخواهم نه ؟! چقدر چیزای خوب و من اومدم میگم پارتی ام باشی؟! اما شما خودت خوب میدونی !اگه پارتی ام باشی خیلی از اون خوبی ها غیر مستقیم بهم میرسه... . (آره به عقلم بزرگترین چیز رو ازتون خواستم!)

آقا جوون امیدوارم تو از ما راضی باشی.

انشاالله خودت کمکمون کن تا کمک کنیم زودتر بیای کنارمون و ما ببینیمتون.

اگه بیای ....این دنیا ظرفیتش کمه....نکنه مثلا بشی عین رئیس جمهور هامون ..! نمیشه باهاشون حرف زد...اصلا اومدی باید یه اعلام عمومی کنی و یه دستور العمل ساده بذارین برای دیدار با مردم  (خب تو این دنیا یه امام و صحبت با تک تک مردم!! نمی دونم شدنی یه اصلا آخ بُعد زمان چی میشه؟! )

آقا من نمیدونم،همینا که گفتم دیگه!تولد عید شما هم مُــــــ بارک باشه انشاالله.

یا مهدی عج

خدایا دلم نیومد

خدای خوبم بازم سلام

شکر میکنم این همه نعمت تو رو که بی منت بر سرمان فرو میریزی

شکر میکنم که خودت راه درست رو نشانمان میدهی

خدایا بر محمد و خاندان پاکش درود بی پایان فرست

خدایا

تعجیل در ظهور سرور و مولایمان بفرما

بیماران را شفا بده

مسلمانان رو پیروز همه عرصه ها بگردان

مسلمانان رو متحد و متفق و یکدست بگردان

اگر کسی برما حقی داره خودت کمک کن دِین مون رو ادا کنیم

کمکاری و نافرمانی مون رو بذار به حساب نادانی و نفهمی مون

اموات مون رو ببخش و بیامرز و رتبه شون رو ترفیع بده

کمک کن طوری زندگی کنیم که بعد پشیموون نشیم

ما رو الگویی پسندیده برای همگان قرار بده

پدر و مادر هامون رو از ما راضی بگردان

نعمت سلامتی رو از ما نگیر

توفیق یاری و دستگیری از برادرا و خواهرای دینی به همه مون عطا فرما

هرچی خوبه خودت نصیبمون کن و هرچی بده خودت از ما دور کن


باز هم یا مهدی عج

بسم الله

سلام علیکم

چند شبی میشه .... میرم پشت بام یه زیرانداز و یه پتو میشه رخت خوابم و یه بالشت دوست داشتنی . پتوی دیگری رو تا صورتم بالا میارم و خووب میخوابم. زیر آسمون آبی و نور ماه و نسیم شب و دم صبح تهران جای همتون خالیه.این چند شب حتی فرصت نمیشه ببینم ستاره ای معلوم میشه یا نه یا آسمون گردی و شکلک ابرها، سرم رو که میذارم میرم.

اما قبلا اینطور نبود کلی این ور و اون ور تا خوابم ببره و کلی رو سر و کوول داداش پریدن و جینگول بازی .

بچه که بودم ...بعد کلی اسرار بالاخره بابا لطف کرد و برام میکرو (یه کنسول بازی یه پله از آتاری پیشرفته تر و یه پله از سگا پایین تر)خرید

اون موقع یه تلویزون سیاه و سفید هم داشتیم برده بودمش بالا پشت بام و میکرو ام رو شبها می بردم بالا ،باباجون که میومد از سر کار و بعد شام ،موقع خواب که می رفتیم بالا پشت بوم....یه نیم ساعت یه ساعتی مشغوول بودیم...آره بازی ...خیلی کیف میکردم ... هنوز هم بعضی وقتا همون بازی ها رو تو میکرو ام بازی میکنم و کلی کیف و خنده که روونه میشه.

اما نمیدونم چرا ؟....داداش گلم 3-4 ساله پلی استیشن 2 داره و خیلی باهاش کیف میکنه، خیلی دوست داره باهاش بازی کنم (البته قدیما ... به مرور کم شد)اما نمی دونم ،واقعا نمی دونم چرا دیگه کیف نمیده ...زود خسته میشم ، چشمم قرمز میشه .

ولی با این حال بعضی وقتا بازی می کنم و یکهو کیفم میده دونفره.

یه مدت اون اوایل که خریده بودش بعضی وقتا یه بازی جنگی میذاشت که باید همدیگر و می کُشتیم، من خوب بلد بودم با یه نفر همه آدم هاش رو اونم فقط با یه ترفند می کشتم،تا آخر بازی استرس داشتیم و آخرش هم اون ناراحت و انگار می خواست واقعا بگیره من و عین همون کاراکترهای بازی خفه ام کنه.

حالا همین سالهای اخیر بود که حسابی یاد گرفته و جای ما با هم عوض شده حالا اونه که من رو به شدت تو بازی میزنه و ازم می بره و آخرش واقعا منم که میخوام بکشمش! واقعا تو بازی با اینکه می دونی واقعی نیست، احساس استرس داری و می ترسی.

نمی دونم پیشرفت توی بازی های کامپیوتری رو تحسین کرد یا ....!

خلاصه این شبا می خوابم اما بیدار شدنم دست سیخوونک های پدر بزرگوارمِ.بعد نماز هم که یه چُرت تا اینکه آفتاب بیاد رو مُخت و به زور بیدارت کنه.

نمی دونم شاید باید تغییراتی بدم تا دوباره خوابم درست شه .

یادمه شبها زود می خوابیدم 10 واقعا برام دیر بود و همیشه 5-6 بیدار بودم و بعدش هم نمی خوابیدم.

الان هم خیلی وقتا بعد نماز نمی خوابم. دوست دارم جزو سحر خیزا باشم. البته دارم سوء استفاده می کنم سحر خیز معنی دیگه ای داره و ما مشمولش نمیشیم .خیلی زودتر باید بلند شیم تا بشیم سحر خیز و ... .

جاتون خالی مشهد که می رفتیم نیشابور موندگار شدیم .صبح رفتیم خامه گرفتیم تا جلوتر نون بخریم  و صبحانه رو تو جاده بزنیم بر بدن. اما کو نانوایی ؟؟یکی خیلی شلوغ ! یکی نونش مناسب نبود! رفتیم جلو یه نانوایی دیدیم دیدم خلوته... ماشین رو زدم کنار و پریدم تو نانوایی...

دیدم نونها عین بربری خودمونه اما کوچولو تر و انگار چیزی زده باشن بهش اضافه تر...!

دیدم بغل تنور ماشینی چنتا کاغذ زده بودن و فروشنده یک خانم با مانتوی سفید بود. رو کاغذ ها اینا رو نوشته بود درشت:

تافتون متفرقه ، وزنه چونه فلان، 300 تومان

تافتون کنجدی  ، ...     ، 600 تومان

تافتون لایه ای  ، ...     ، 800 تومان

تافتون سیب زمینی  ، ...     ، 600 تومان

من رو میگی دارم نگاه میکنم هی به نون ها که از تنور در میاد و یه نگاه به این کاغذها .بعد رو به خانم میگم سلام ممکنه به من 6 تا ساده بدین؟

یه چیزی تند میگه که من اصلا متوجه نمیشم.

بعد میگم چی؟

برمیگرده میگه متفرقه اگه بخوای باید خودتون موادش رو بدین.

بعد من می گم چی؟ و نگاهم میره رو کاغذ ها

با دقا بیشتر که نگاه میکنم می بینم بنده خدا قبلا رو همون کاغذها بزرگ نوشته که هر نوع نون چقدر مثلا کنجد داره یا سیب زمینی و چقدر خمیر داره و برای تافتون متفرقه نوشته خمیر فلان قدر از نانوایی و مواد دیگر از مشتری!

بعد رو میکنم به خانمه میگم خانم ببخشید مگه نون به جز خمیر چیز دیگه ای هم توش داره؟؟؟؟؟؟ که نوشتین بقیه مواد رو خود مشتری بیاره.!!!

خانمه با یه نگاه که انگار تو اهل اینجا نیستی، برگشت گفت آقا جان این تافتونه نه نون .

من گفتم اینبار اگه چیزی بگم با بد و بیراه بیرونم میکنه دیدم با حوصله و محترمانه داره یه چیزایی در مورد تفاوت نون و تافتون میگه.

بعد من هم در کمال آرامش گفتم خب بی زحمت 3 تا سیبـــــــــــــــــ زززمینی شو بدین.

خانمه با لبخندی نون رو داد و ما رفتیم.

قیافه نون یه جوری بود.(نمی دونم اما ما تهران انواع مختلفی نون داریم فانتزی یا حجیم و بربری و تافتون و سنگک و لواش و سنتی و ...) نه شبیه تافتون ما بود و نه شبیه بربری هامون.

تو ماشین قبل خوردن، کلی نگاهش کردیم و خندیدیم...اما جاتون خالی بود...طعمی داشت هنوز زیر دندونهامه ...فراموش نکردنی ...خیلی خانمه و نانوایی شون رو دعا کردیم. برگشتنه جور نشد وگرنه میخواستم 30 -40 تا بخرم ببرم برا فامیل و خودمون.

نونش عالی بود توی دهان آب میشد برا مادربزرگهای بی دندون هم خوب بود.محشر دستشون درد نکنه...(چون نامحرم بودن نمیشد بگم دستشون رو می بوسم ...وگرنه واقعا در مقابل این زحمتشون هیچه)


امشب اخبار یه بخش داشت به عنوان چرا آقای روحانی؟

بعد از مردم می پرسید چرا روحانی رئیس جمهور شد ....مردم یه حرفا میزدن من مونده بودم!

یکی می گفت کلیده که نشون داد و گفت من با کلید تدبیر مشکلات رو حل میکنم و تحریم رو میشکنم، اون خیلی موثر بود.

یکی می گفت نیاز مردم رو میتونه برآورده کنه.

یکی دیگه میگفت تو مناظرات کم نمی آورد جواب همه رو می داد.

یکی دیگه میگه همیشه  متبسم هستش و بشاش برای اون .

یکی دیگه خب روحانی یه و بخاطر اعتقاداتش.

یکی دیگه میگفت من از اول انقلاب تو سمت های مختلفش میشناختمش.

و بعد یک سری جشن نشون میده تلویزیون و زیرش مینویسه "جشن شادی ملت " آخه ما رو که نمی تونن "ف ی ل م" کنن ما خودمون اینکاره ایم. بعد کدوم انتخابات جشن گرفتن مردم که این دومیش باشه. من که یادم نیست و نشنیدم.


ولی با این حال به آقای روحانی تبریک میگم. آرزو میکنم تو این مهلت اندک 4 ساله خوب خدمت به خدا و خلق کنن و موفق باشن.


یا امام مهدی عج

بسم الله

کاش می شد همونی باشم که می خوای!

کاش می دونستم ...