روز های من - MY DIARY

تبریک مبعث رسول اکرم صل الله علیه و آله

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

چند روزی نبودم با اجازه تون تندی رفتیم یه احوالی از بزرگان خانواده گرفتیم و بی معطلی برگشتیم.

نشد شهادت امام کاظم علیه السلام و رحلت رهرو راه ولایت، خمینی کبیر رحمة الله علیه رو به شما بزرگواران تسلیت  و تعزیت بگم.

نشد قیام 15 خرداد ...

اما حالا اومدم تبریک عید رو به شما خوبان ابلاغ کنم.

مبعث رسول گرامی مان حضرت محمد که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد،به پیامبری ،به ایستادگی ، به بشیر و منذر بودن  ، به پدری در حق امت ، به ابلاغ وحی ، به اعلام ولایت .

آری او مبعوث شد ...


از بعثت او جهان جوان شد ، گیتى چو بهشت جاودان شد ، این عید به اهل دین مبارک ، بر

جمله مسلمین مبارک.

مطلب جالبی رو از همسایه مون ،"منتظر" گرامی از وبلاگ فریادرس دادخواهان (http://www.behdin1400.blogfa.com/) اینجا نقل می کنم.

بخوان به نام رهایی! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب.

بخوان به نام ساقه امید در پهن دشت یأس!

بخوان به نام خالق خورشید و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس یلدای بی تنفس دیجور،

نور باران کن.

بخوان نبی گرامی! بخوان رسول عشق و امید! بخوان به نام نامی توحید!

تو که خواندی، هرم صدای تو که قندیل‌های سکوت را ذوب کرد،

آوای مهربان تو که فضای میان زمین و آسمان را عطرآگین نمود،

بوی خوش عشق که ملائک بی تاب را به طواف حرا کشانید

انبیا انگشت حسرت به دندان گزیدند.

ابراهیم و اسماعیل از آن که حرا بود و ما به مرمت کعبه ایستادیم

و موسی از آن که به طور، چرا رفتیم و عیسی از آن که آنچه در زمین یافتنی بود،

در آسمان چرا می‌جستیم و در این میانه، تنها خاطر خدا بود که راضی بود

چرا که رحمت واسعه خویش را نمود عینی بخشیده بود.

فرشتگان برخی به رضایت بی سابقه خدا سجده می‌بردند

بعضی عرق از جبین پیامبر می‌ستردند عده‌ای گوش به لطافت این معاشقه می‌سپردند

و برخی از آن که معشوق خداوند را در زمین می‌دیدند نه در میان خویش،

خون دل می‌خوردند.

جبرئیل چه ذوق کرده بود که پیام عاشق و معشوق را بر بال امانت خویش به یکدیگر می‌رساند.

آری، تو که خواندی، آسمانیان، زمینیان اهل دل را به پایان شب سیاه بشارت دادند. عرشیان که هلهله می‌کردند، فرشیان را مژده آوردند که: «قد جائکم من الله نور». خداوند زمین را نورباران کرده است.

برخیزید، خواب را بشکنید و چشمان ظلمت گرفته را سوی نور بگشایید. بیم گمراهی را از کلبه دل برانید و ترس از فراز و نشیب، از چاه و چاله، از دشت و تپه را جواب کنید. نگرانی را جارو کنید، هراس از افتادن را به گور بسپارید، بر ظلمت زهرخند بزنید که: «یجعل لکم نورا تمشون به». فرا راهتان نوری گسترده است به مدد آن، راه بیابید و در پناه او بپویید. جگرهای تفدیده و چشمان عطش چشیده و دهان‌های تشنگی کشیده را با زلال رحمت خداوند سیراب کنید. هر کدام که در اعماق دل و شیارهای ذهن خویش خدا را می‌جستید، اینک نظاره کنید. من رانی فقد رای الحق. هر که خدا را می‌جوید، او را ببیند خدا را در آینه وجود او به تماشا بنشیند.

خدا که آفرینش را برای شناخت خویش، «فخلقت الخلق لکی اُعرف»، بنیان نهاده بود، با تو، به کار خلقت کمال بخشید. تو رحمت خداوند را به زمین آوردی و عینیت بخشیدی.

و چرا خوشحال نباشد؟ تو تنها ظرفی بودی که تمامی رحمت زلال و بی منتهای او را در خویش جا دادی. و در آفرینش کدام ظرفی به ظرفیتی این چنین دست یافته بود؟ «الم نشرح لک صدرک». کدام سینه جز سینه ی مبارک تو به وسعت رأفت الهی گسترده بود؟

اگر چه پیامبران همگی مظهر رحمت خداوند بودند، اما کدام گستره ی محبتی خدا را به تمجید واداشته بود «انک لعلی خلق عظیم».

این چه استقامت بی انتهایی است که خدا را حتی به اعتراض وا می دارد: «فلعلک باخعٌ نفسک علی آثارهم، ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفاً». تو تا کجا پای می فشری پیامبر؟ مگر جان خویش شمع هدایت کوران کرده ای؟

مگر مظاهر رحمت خداوند کاسه ی صبرشان تا زمانی به لب نمی رسید؟ مگر جاده ی پایمردی و استقامتشان به انتها نمی رفت؟ مگر پس از سالها خون جگر، لب به نفرین نمی گشودند؟ این چه سینه ایست که انتها ندارد؟ این چه کوه استقامتی است که از جا نمی جنبد؟ این چه اعجوبه ای، چه معجزه ای، چه آیت بی همتایی است که تنش در زیر قلوه سنگهای جهالت خرد می شود و در عین حال هدایت دشمنان را از خدا طلب می کند.

زبانش جز برای دعا نمی گردد، و لبهایش جز به استغفار برای همه تکان نمی خورد.

این چه عظمت سؤال آفرینی و چه شوکت تحیرزایی است؟

چه استقامت بی انتهایی است که خدا را حتی به اعتراض وا می دارد: «فلعلک باخعٌ نفسک علی آثارهم، ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفاً». تو تا کجا پای می فشری پیامبر؟ مگر جان خویش شمع هدایت کوران کرده ای؟

برای آنها که دست در گوش، می گریزند، چه می خوانی؟ برای آنان که خود نمی خواهند، از من طلب هدایت چه می کنی؟

اینان جنبه ی خورشید ندارند، نور نمی فهمند، ظرفیت روشنی در وجودشان نیست. تشعشع آفتاب وجود تو چشمهایشان را کور کرده است.

تو باز به دنبالشان چه می دوی؟ اینان از نور، از روشنی، از تو می گریزند، جان خوش فدای هدایت نااهلان مکن پیامبر!

و طبیعی است که خدا این جلال و عظمت را محصور یک جامعه و یک قرن نپذیرد. این با رحمت گسترده ی خداوند سر سازگاری ندارد که عصاره ی خلقت خویش را به زمان و زمینی منحصر کند. اگر چه سالهای سال بگذرد و این راز نگفته بماند.

و اگر چه قرنها سپری شود و این گنج نهفته بماند. اما این چشمه ی زلال توحید باید حیات خود را حفظ کند تا زمانی مناسب فرا رسد و زمینی مستعد بیابد و سر باز کند.

و اکنون آن زمان فرا رسیده است و این چشمه می رود تا تمام شریانهای زمین را حیات دوباره ببخشد.

پیامبر! سلام بر تو که وعده های تو را با دستهای لرزان خویش لمس می کنیم. ما فرموده ی تو را که «از شرق کسانی راه را برای ظهور مهدی(عج) هموار می کنند» از یاد نبرده ایم.

ما آن کلام غیب تو راکه «ایرانیان شما را به اسلام می خوانند» فراموش نکرده ایم.

سلام  بر تو! سلامی به طراوت خونهای جوانانمان و به خلوص مادران داغدارمان. حاشا که از یاد ببریم آن منظره را که به ابوذر فرمودی:

«اتدری ما غمی و فکری و إلی اَی شیءٍ اشتیاقی؟»

- ابوذر! می دانی چه اندیشه ای مشغولم داشته است و پرنده ی اشتیاق دلم به کدام سوی پر می کشد؟

- از کجا بدانیم پدر و مادرمان به فدایت!

- واشوقا إلی لقأ إخوانی یکونون من بعدی، شأنهم‌ شان الأنبیا و هم عندالله منزلة الشهدأ یفرون من الابأ و الامّهات و الاخوة و الاخواة ابتغلء مرضات الله تعالی و هم یترکون المال لله و یذلّون انفسهم بالتّواضع لا یرغبون فی الشّهوات و فضول الدّنیا ... قلوبهم إلی الله و روحهم من الله و علمهم لله.

دلم به شوق دیدار برادرانی می تپد که بعدها خواهند آمد، مقامشان همسنگ مقام انبیاست و منزلتشان در نزد خدا منزلت شهدا.

از پدر و مادر و برادر و خواهر خویش به خاطر جلب رضای خدا دست می کشند و آنچه مال در خورجین ملک دارند فدای خدا می کنند. در مقام خشوع در مقابل خداوند تا اوج ذلت رشد می کنند، دل از دنیا و مافیها می کنند... دلهایشان رو به سوی خدا دارد، جانهایشان از خداست و دانششان برای خدا...

و پیامبر! جانهای خودو عزیزانمان به فدایت، از یادمان نمی رود آن خاطره که آنقدر از صفات این عزیزانت مشتاقانه گفتی که اشک در چشمانت نشست و گفتی: «إنّی الیهم مشتاقٌ» و گریه کردی و بازگفتی: «واشوقاه الی لقائهم». و همان حال که زمین اشکهای مبارک تو را در بغل می فشرد دعایشان فرمودی که: «اللهم احفظهم و انصرهم علی من خالفهم و اقر عینی بهم یوم القیامة».

بخوان به نام رهایی! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب. بخوان به نام ساقه امید در پهندشت یأس! بخوان به نام خالق خورشید و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس یلدای بی تنفس دیجور، نور باران کن.

بخوان نبی گرامی! بخوان رسول عشق و امید! بخوان به نام نامی توحید!

خداوندا! حفظشان کن و یاریشان فرما در نبرد با دشمنان و چشمم را به دیدارشان در قیامت روشن کن.

پیامبر! عزیز خداوند! معشوق معبود! سلام او بر تو!

تو که قرنها پیش برای این عزیزانت گریستی و دعایشان فرمودی و می دانستی و می دانی که حیات و نصر و فتحشان به پشتوانه ی دعای توست اکنون در این مخاطرات که رهایشان نمی کنی، ای پیامبر! هدف آفرینش! این ایثارگران و از جان گذشتگان با نام رمز تو و فرزند تو جهاد می کنند. با یاد تو و فرزندان تو زندگی و تنفس می کنند. به عظمت و جلال فرزندانت، به عزت عزیزت؛ فاطمه‌ات و به قداست پسرعمت که این عزیزانت را یاوری کن و همچنان از خدا پیروزیشان را آرزو فرما.


یا حق

  • زندگی شیرین است با حضور آقا

نظرات  (۱)

سلام؛
دروغ چرا، فقط چند خط اولو خوندم.
خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی طولانی بود.
عیدتان مبارک و شاد.
پاسخ:
سلام علیکم
خوش آمدید "سودوکو" ی گرامی
بله اما برای من که خیلی خواندنی بود . کپی پیست از وبلاگ همساده بود.
متشکرم از شادباش تون.
جنابعالی هم همینطور
موفق و کامیاب باشید.
بازم به روزهای من سر بزنید و دفترِخاطراتم رو متجلی بفرمایین.
یا حق
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی