روز های من - MY DIARY

تبریک - تسلیت - آرزوی شبی خوش

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۴:۴۸ ب.ظ

سلام

فردا ولادت امام موسی کاظم(ع) هستش

و به روایتی شهادت امام حسن مجتبی(ع)!

هم تبریک میگم هم تسلیت!

اما تبریک رو بیشتر میگم چون دیگه حرف و حدیثی توش نیست ظاهرا.


امشب به شما و خانواده خوش بگذراه!انشاالله
انشاالله دعا برای سلامتی و ظهور آقا و شفای بیماران (مثل اون بیمار که نذاشت بیام عیادتش)و عاقبت به خیری والدین و ادای دین وامداران و گشایش در امور همه رو  تو این جمع خودمونی امشب فراموش نکنیم.
مادربزرگ من قصه نمیگه!
اگه مادر بزرگ یا بابا بزرگتون امشب قصه تعریف کردن براتون و دلتون خواست بیاین و به صورت نظر برام بذارین تا همه رو جمع کنم و به اسم خودتون بذارم رو وبلاگم.


  • زندگی شیرین است با حضور آقا

نظرات  (۴)

یادمان باشد در املای زندگی، همیشه برای محبّت تشدید بگذاریم؛
تا از دوستی و انسانیت حتی نیم نمره هم کم نشود
ومن میخواهم تشدید شوم بر سر واژه محبت


[گل]

پاسخ:
سلام
ممنون معلم گرامی! "مسافر" نشسته در کوچه های بن بست انتظار، با یک قیچی!
ممنونم خانم "مسافر" خیلی زیبا بود.
ببینین شما هم قطعه ادبی میگین ،،،،
منم یاد گرفتم و ادبی گفتم مثلا!

موفق و پایدار باشید
یا حق



  • گمنام اشنا
  • سلام.

    اوایل شب یعنی مادر وبابا بزرگمون نشسته بود جلوی تی وی وتماشای فیلم ترسناک میکردن!خیلی با شور وهیجان!

    من تلاوت قران.خواهر مشغول تبریک شب یلدا با موبایل.پدر ومادر مشاهده تی وی شبکه ولایت ایت الله قزوینی

    قصه پدر بزرگ بعد از کلی التماس:یه موش شهری ودهاتی بودن.موش شهری موش دهاتی رو دعوت میکنه موش دهاتی ساعت ها میشینه میبینه غذا رو نمی یارن میگه به موش شهری من از گرسنگی مردم پس چرا نمیاری غذا رو.موش شهری میگه اجازه بده غذای اربابم صاحبخونه تموم بشه بعد بقیشو میارم برای تو...خلاصه ساعت ها گذشت واین براش غذا اورد.موش دهاتی تا خواست غذا بخوره صاحب خون کلوم میزنه ت سرش حالا بزن کی نزن.بعد یه روز بعد

    موش دهاتی موش شهری رو دعوت می کنه.میگه بفرمایید این گردو این بادام این برنج این پنیر این کشمش هر کدومش رو دوست داری بخور اهان اون کره ووپنیر هم اونوره!

    این جا دیگه خبری از صاحب خونه نیست هر چی دوست داشتی بخور!

    پاسخ:
    سلام
    خوش آمدین
    "گمنام آشنا" ی گرامی!
    ممنون از اینکه  قصه پدر بزرگ محترمتون رو برامون نقل کردین.
    قشنگ بود و آموزنده.

    بازم بیاین و به ما سر بزنین.
    یا حق

  • پروانه های محبت
  • salam.عمر وبلاگ من به پایان رسید...

     

    پاسخ:
    سلام
    چرا خانم "زهره"؟
    شما که ماشالله خوب فعال بودین.
    خیر باشه...
    یا حق

    من میدانم ....

    مسافر مسافر است حتی وقت آمدن هم میداند که روزی باید برود ...

     

     

    بسیار متن دلنشینی گفتید جناب مهندس  عزیز

     

    مسافر نشسته در کوچه های بن بست انتظار  همراه با یک قیچی برای بریدن هر چه فاصله است واین فاصله امانم را بریده معلم هم میدانست که به خط فاصله خط تیره گفت

    پاسخ:
    سلام
    ممنون

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی