بسم الله
ای کاش روی برگ سبزم می نوشتند :
نام مرکز آموزش :همینجا، دل رئوف امام زمان عج
سلام
دیروز معرفی نامه ام به واحد آموزشی اومده ؛ بابا از پست چی جلودر گرفتن (درست موقع رفتن به عکاسی) و بدو بدو آوردن بالا و صدا میزنن امیر امیر...
من که دارم از حمام خارج میشم خیلی ریلکس میگم چی شده بابا...
بابا میگه امیر نامه سربازیت اومده بازش کنم ببینم کجا افتادی؟
با خونسردی تمام میگم پدر باز کنین یا زاهدان یا رشت یا کرمانشاه زیاد مهم نیست هرچی خیره ....
بابا نامه روباز میکنن و تو راهرو داد میزنن امیر افتادی :سه راه تختی ، شهدای نزاجا (نیرو زمینی ارتش)
دیدم در حالی که داره میخنده تو راهروی کوچیک و تنگمون نشستن و سجده کردن...
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعدا نوشت (به قول دوستان وبلاگی):
- مادر و پدر خیلی نگران بودن که سربازیم بیفته خارج تهران...
خدا رو شکر که بخش آموزشی ش فعلا نزدیکه!
- خدا رو شکر چنین پدر و مادری بهم عطا کردی. خدایا کمک کن حق فرزندی رو به بهترین حالت ادا کنم(همیشه کمی می ترسم که نکنه در آینده
همسری به من عطا کنی که نتونم فرزند خوبی براشون باشم...خودت گرفتی منظورم رو ...پس الهِ من ،کمکم کن )
- من ایمان دارم که دعای پدر و مادر در حق فرزند اجابت میشه! حتی اگه خلاف عرف باشه !(مثلا قطار همیشه ساعت 8 حرکت میکنه و مادر ازت بخواد همین الان حرکت کنی؛ مطمئن باش با اینکه ساعت 8:30 زودتر به ایستگاه نمیرسی ....اما قطار به خاطر حرف مادرت وایساده تا تو رو سوار کنه!!!!!!!!!!)(خدا خودش ملزومات اجابت دعای مادر و پدر رو جور میکنه...در مورد قطار، ممکنه نقص فنی یا تاخیر یا تعجیل قطار دیگه ای که روی همین خط آهن کمی جلوتر قرار داره باشه)
حواست رو جمع کن دوست عزیز ... عمر کوتاه است