روز های من - MY DIARY

هذا مِن فَضلِ رَبّی

سلام

از شما سروران گرامی بخاطر قدم رنجه تون تشکر می کنم.

از خدا می خوام کمک کنه بتونم اینجا فکرام، تجربه های شیرین و بعضی وقتا تلخ ام و البته اعتقاداتم رو زود به زود آپ کنم.


اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اینو از یک دوست یادگرفتم---->>

در موقع نماز اول وقت، از مشاهده ی این وبلاگ خودداری کنین!!!ممنون از شما

ایمیل بنده: amir_active@ymail.com


درتاریخ 1392/8/1 به امید خدا مشرف به خدمت سربازی میشم تا آماده شوم به امید روزی که در رکاب مولا گوش به فرمان او باشم انشاالله.
به لطف حق تعالی سربازی ام هم تموم شد.1/10/92


17 دیماه 1393 با هم پیمان زوجیت بستیم و 14 بهمن به نجف و کربلا رفتیم و 17 بهمن تو کربلا جشن 1 ماهگی مون رو گرفتیم.
فروردین 1394 اولین عید دیدنی های مشترکمون رو رفتیم و 20 فروردین مصادف با شب ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها جشن ازدواجمون رو خیلی ساده گرفتیم و رفتیم خونه مون....الحمدلله.

خدایا طوق بندگی رو از گردنم در نیار....! بنده ی کوچیکت امیرحسین .


بسم الله

سلام علیکم

الحمدلله

ایام شهادت مولایمان حضرت امام حسین علیه السلام و یاران باوفایش را به امام عصر عج الله تعالی فی فرجه و ارواحنا فداه و همه شما مسلمین جهان تسلیت و تعزیت عرض میکنم.

التماس دعا


بسم الله

الحمدلله

سلام علیکم

خیلی وقته دفتر زندگیم (وبلاگم رو میگم ...) رو از خودم دور کردم.تاشاید بهتر و بیشتر به زندگی با اطرافیانم برسم.

البته شما بزرگواران هم جزو زندگی من هستین...اما خب باید حق بدیم که اول آشناترها.

این روزا هوا خوبه.زندگی بر وفق مراده.همه چیز خوبه...

خدارو شکر،هنوز مثل قبل ...نه!!! حتی بیشتر از قبل شاکر خدای خوبم هستم. هر روز بغلش میکنم و دوسش دارم.کی گفته خدا رو نمیشه دید؟؟!!! خدا همین جاست ...آره شونه به شونه همراهمون ه.

از بس خدا بهمون نزدیکه و همه جا هست....ما اون رو نمیبینیم.

به قول اون بزرگوار،خدا از شدت حضور، از نظر ها غایبه.


خداجووون عاشقتم....بووووس

----------------------------------------------------------------

هنوزم میگم ازدواج به موقع عالیه. و از زندگیم درست بعد از عقدم بشدت راضی ام.(و البته قبل از اون هَممم)

من و همسرم  غصه میخوریم وقتی میبینیم دوستامون یا اطرافمون جوونایی هستن که حداقل های لازم برای شروع زندگی مشترک رو ،خودشون یا خانواده هاشون اینقدر بزرگ کردن که شاید فرسخ ها از این سنت حسنه فاصله گرفتن...!

و چقدر خودشون رو از زندگی ای که شیرینه مثل عسل و هلو زعفرونی!! دور میکنن و احتمالا کلی سختی و مشقت رو تحمل میکنن که شاید لوازمش روزی جور بشه و تازه ازدواج کنن...!!!!

تقویم باد صبا رو اگه نصب کنی رو گوشی....هر شنبه برات یه نامه میاد که معمولا آقایی حورایی نام زحمت نگارش اون رو میکشن. نمیشناسم ایشون ولی احتمالا روانشناس باشن و از روی متن نامه هایی که میاد حدس میزنم یک مشاور مومن و خندان و کاربلد باشن.

امروز عنوان نامه "عقل هست اما کم است" بود.!!!!(تلنگری به پلاکاردهای "آب هست ولی کم است " در سطح تهران)

عالی بود. ناراحت نشینا ....اما واقعا ما الانه خیلی کم عقل شدیم اکثرمون (یکیش خودم) و نسل به نسل کم عقل تر میشیم(خودم نسبت به پدر و مادر گلم). بعضیا میگن بچه ها نسل به نسل زرنگتر میشن و باهوش تر....(مثل معلم ها، البته پای درد دلشون که بشینی آخرش معلوم میشه که منظورشون این بوده اکثر بچه ها با تربیت نامناسبی که تو خونواده ها دارن سطح آگاهی هاشون بالاتر میره و مغزشون شاید تکامل یافته تر بشه اما اکثرا وقیح تر ،بی ادب تر و نسبت به بدی ها جسور تر و از لحاظ شعور فرهنگی متزلزل تر میشن!!!)!!

اما من میگم نه!!! صرف اطلاعات و مهارت های بیشتر که بچه ها نسبت به بزرگتر هاشون دارن ،نمیشه گفت از بزرگترهاشون نسل بهتر و زرنگتری هستن.

مهارت و علم در موارد بدرد بخور خوبه و علم واقعی حساب میشه.نه تو مباحثی که خود بشر ، اون هم بیخودی ایجادش کرده!!!!

مهارتهای زیر به نظر من از این دست مهارتهای کاملا الکی یا احتمالا به شدت الکی هستن:

- مهارت در بازی های گوشی و تبلت و کامپیوتر که وقت زیادی باید براشون صرف کنی تا به مرحله بعدی برسی!(کلش آو کلنز مصداق خیلی پررنگشه!!!! من که بازی نکردم ولی شنیدم وقتی هم که بازی نمیکنی ممکنه بقیه بهت حمله کنن یا بخوام بهتر بگم:وقتی بازی نمیکنی هم ممکنه شرایط بازی تغییر کنه مثلا امتیاز بگیری یا از دست بدی......شاهکاره!!!! ته حماقته به نظرم.چند وقت پیش بود تو تلویزیون یا شبکه های اجتماعی شنیدم طرف چند میلیون تومن داده که تو این بازی چیز بخره!!!!)


- مهارت های مفیدی که عمقی نیستن و در علوم مختلف کسب میکنیم اونم با صرف وقت اضافه و زیاد.(مثلا من که تابلوساز هستم وقت زیادی بذارم و مثلا کلاس روتوش عکس برم!!!!)


- چند وقت پیشا حدود 7 سال پیش حساب کردم پیش خودم که برای خونمون میرم میوه از میدون تره بار شهرداری محله میخرم 1000 تومن که توش ریز و درشت و خوب و خراب و له  در همه و کلی هم وقت میزارم و با موتورم میرم و میام،،،درصورتیکه همین میوه رو از یکی از میوه فروشی های با انصاف دم خونمون که جنس خوب و یک دست تری هم هست میتونم بگیرم 1500.

خب واقعا خرید از میوه فروشی نزدیک بهمون برامون بصرفه تره.!!!!!


- اومدم ایرانیت بزنم رو حیاط. گفتم اول خودم امتحان کنم ،ابزارم که تکمیله...زدم 2 تا از ایرانیت ها رو شکستم خودمم از ارتفاع افتادم که خدا رو شکر چیزیم نشد و خون هم ازم نیومد و فقط پام یه کوچولو کبود شد3 روزم وقت گذاشتم.

بعد فکر کردم و فرداش سوار موتور شدم رفتم محل تجمع کارگران روزمزد با یکی شون هماهنگ کردم. فرداش اومد از صبح تا ظهر کل حیاط رو مسقف کرد با همون ابزار خودم و آخرشم 70 تومن بهش دادم...هم اون ازم تشکر کرد و راضی شد و هم من از اون.



آره به قول جناب حورایی،بحران امروز،بحران کم عقلی است بیشتر ...تا بحران کم آبی



+++راستی اگه زود جو نگیرتمون هم بد نیست!!!....یه چندوقتی بد  تاب و تب عکسای سلفی افتاد تو جون مردممون.


ازدواج کنین و ذهنتون رو شستشو بدین و البته ذهن طرف مقابل و فامیلای درجه یک او رو هم.

گوش ت رو بیار جلو -هم شما داداش گلم و هم شما خواهر خوبم::

(یه وقتایی داماد وضع مالی خوبی داره ....خب خوبه که مراسم خوبی بگیره و هدایای خوبی به زنش بده  و خونه و ماشین و همه چی هم تامین کنه ...!اما یه وقتایی یکی مثل من چیز زیادی نداره، با دوستی های قبل ازدواجم البته که میونه ای نداره...مادر بزرگوارش یه دختر خانم رو جایی میبینه ...باهاش صحبت میکنه ...دختر هم لوس بازی درنمیاره و بعد از کمی صحبت شماره پدرش رو میده... بعد از طی رفت و آمد ها و نذری بردن ها و آوردن ها و بیرون رفتنا و چیزای دیگه.... نتیجه اینکه 14 عدد سکه مهریه نه از عشق و مسئولیت پذیری من نسبت به همسرم کم کرده نه اون از من و آینده مون میترسه.عقدمون تو مسجد امیر،امیرآباد بود و توسط حاج آقای دوست داشتنی، علوی تهرانی و شبش هم اومدیم تو یه دفترخونه که سردفتر،سید بودن و خانواده های نزدیک رو دعوت کرده بودیم همونجا،دفترخونه . ثبت کردیم وشیرینی و نون پنیر سبزی و نقل خوردیم و صفا کردیم و بعد رفتیم یه رستوران مهمان پدرخانمم بودیم همگی.برای مراسم عروسی کلا حدود 100 نفر رو از نزدیک تر ها دعوت کردیم اسمشم عروسی نذاشتیم ...از قبل رو ذهن اطرافیان کارکردیم و فرهنگش رو جا انداختیم که یک ولیمه ،فلان شب داریم و امیر و خانمش میخان برن خونشون.سالن مرکز شهر بود و معمولی ولی خیلی تمیز و اعیونی.میوه و شیرینیش هم با بابا و عموم رفتیم  از بهترین هاش صبحش از میدون اصلی شهر خریدیم و دادن به تالار... منو هم، غذا فقط کوبیده و جوجه و نوشیدنی تقریبا نصف نصف و البته چایی و شربت اول مراسم هم بود. مراسممون مختلط بود!اما یه جور جالب و خوبش... و خانم های بدحجاب فامیل هم متعجب شدن ولی زود با یه لبخند از جَو خوب عروسی راضی میشدن !!(حیف پولهایی که برا لباسها و موهاشون احتمالا داده بودن که البته نتونستن ازش استفاده کنن..)...هیچ آهنگ و نوایی و حتی مداحی هم در ولیمه مون پخش نکردیم.من و همسرم که حجابش بنظرم عالی بود و لباس عروس هم به تن نداشت و با یه چادر و شلوار و کفش و کت سفید که براش گرفتم و رویش را هم حتی گرفته بود ....شاهدش عکسهای عروسی که فقط دماغ و بعضیاش هم یه دماغ و 2تا چشم پیداست....خلاصه من و خانمم برای هر مهمانی که میومد بلند میشدیم و میرفتیم ازشون استقبال میکردیم و دوباره میومدیم رو مبلمون مینشستیم... مهمونا هم با خانواده هاشون میرفتن سر میزها و با اطرافیان و همدیگه مشغول صحبت و خنده آروم میشدن.راستی موهای من رو مثل همیشه پدرم اصلاح کرد و خانمم هم خودش خودش رو آرایش کرده بود(عالی شده بود مثل یه زن مومن و محجبه و البته زیبا و محجوب مثل گل). دسته گلش بزرگ نبود و فک کنم 30تومن گرفتم براش که کل مراسم دستش بود .عکاسی و فیلمبرداری با برادر و پدرم بود.ماشین هم سمند پدرم بود که عصری خودم شسته بودمش و هیچ گل آرایی هم نداشت.آخر مراسم هم رفتیم خونه مون و بزرگترها و نزدیکترها اومدن و پدر عروس دخترش رو به خدا بعد به من سپرد و قول گرفت که باهاش مهربون باشم  و مهمونا یه نگاهی به خونه و وسایل زندگی مون انداختن و کلی به به چه چه گفتن و تبریک و بای بای و من و خانم مومن و مهربونم  زندگی رسمی مون رو شروع کردیم.  جهیزیه ی خاص و گرونی هم نداشتیما اشتباه نکنین. ...)


پیش خودت نگی،خانم این بابا خیلی کم توقع بوده یا....1فقط اینو بگم که اتفاقا خانواده عروس  شدیدا سخت گیر و با رسومات و آداب خودشون بودن.اما من و خانمم خواستیم که ساده شروع کنیم و البته خیلی ساده (بدون هیچ وام حتی وام ازدواج و نه هیچ قرضی) و کمی وقت گذشتیم و البته کلی زحمت کشیدیم، حرفم قبل عقدمون زیاد شنیدیم اما از تو مراسم عروسی به بعد همه چی تموم شد.

واقعا عالی بود!!!!عالی هم جواب داد...همه از مهمونی اون شبمون راضی بودن و هیچ اخم و تَخمی بجز خانمهای بدحجاب اونم فقط اولش و بدو ورود که بعدش تبدیل به خنده و تبریک و به به میشد ندیدیم.علی رغم اکثر عروسی ها هیچ گلایه ای هم در مورد غذا و پذیرایی و کباب نپخته و اینا نشنیدیم.تازه سیل تبریکات  و خنده ها و خوشی ها رو موقع خداحافظی و بدرقه مهمونا  نه تنها دیدیم و حس کردیم بلکه بعد عروسی کلی تبریک به شیوه برگزاری عروسی از اقواممون شنیدیم  و البته یکی از مرفه های خانواده مون هم بعد ما به همین شیوه دخترش رو عروس کردن و حتی عینا گفته بودن که قصد دارن مراسم رو مثل مراسم ما بگیرن.

راستی خواهرم برای جهیزیه به خانواده ات فشار نیار!!!خانمم تعریف میکنه که با مادرش که میرفته برای خرید سعی میکرده انتخاب رو به مادرجون بده و خودش تو رنگ و طرحش  بیشتر نظر میداده ....باورت میشه قبل عروسی  خانمم زنگ زد که با بابا میخایم بریم باقی اثاثا رو بخریم شما هم میای؟(من رو میگی همچین ذوق زده شده بودم!!!زودی گفتم بـــــعله) میدونستی پدر خانمم من رو با خودش و خواهر و برادر خانمم برد و با هم تخت و یخچال و اتو  خریدیم.!!!


مراسم و شیوه ی ما که عالی جواب داد.و خدا رو بخاطر این لطف بزرگش که همسرم بود و همه چیز شاکرم.

شما هم میتونین مطمئنا بهترش کنین.

من و همسرم خوشحال میشیم روش شما رو برای عقد و عروسی اسلامی و ساده تون تو این بلاگ درج کنیم.لطفا برامون بفرستین تا بقیه دوستانمون هم ببینن و انشاالله یه روزی برسه که همه مون کاری که درسته رو بکنیم و به دهان گشاده و گزاف گوی خیلی ها کار نداشته باشیم  البته ما هم حرف اضافه نزنیم ها.

اینم باز میگم که خانواده ی خانمم اولش خیلی سخت میگرفتن و راضی هم نمیشدن  حتی سر 14 تا سکه ی مهریه.اما بعد با صحبت های خانواده ام و البته بیشتر خانمم راضی شدن. و در موارد چیش رو، پدر خانمم همش میگفت اینطور قبوله...باشه که ازدواج آسان برای جوونا جابیفته.

و هر لحظه میگم:

زندگی شیرین است با حضور آقا


 



بسم الله

الحمدلله ربی و رب العالمین.

میلاد باسعادت امیرالمومنین علی علیه السلام و روز پدر رو به همه و اول از همه به امام عصر عزیزم تبریک میگم.

پدرهای عزیز سلامت و پاینده باشید و البته عاقبت بخیر.

-------

گفته بودم برمیگردم اما اینبار نه تنهایی....

14بهمن مشرف شدیم عتبات عالیات و جمعه 17ام برگشتیم.الحمدلله....و اولین سفر دو نفره مان اینچنین رقم خورد.

و 20 فروردین هم با یه جشن کوچولو همزمان با میلاد حضرت مادر خانم فاطمه سلام الله علیها و روز مادر رفتیم تو یه خونه نقلی کوچول موچول.... بازم الحمدلله....

قصد دارم از این به بعد با خانم بنویسم.

انشاالله پیرو حرفای قبلی ام پیرامون دیدم نسبت به زندگی مشترک و ازدواج میایم و 2 نفره از چگونگی شروع خونواده مون برای دوستامون میگیم.اینم بگم روش ما تو ازدواج،تو خونواده های هر 2 طرف تاثیر زیادی گذاشت و با تحسین و تشویق اقوام ما رو مصمم تر کرد.

به امید سلامتی و سربلندی و افتخارآفرینی همه جوونا....

یامهدی عج----یا علی ع

زندگی همچنان شیرین است با حضور آقا ....

 



بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین علی کل نعمته.