روز های من - MY DIARY

اتفاق بزرگ امروز 19-9-92

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۱ ب.ظ

بسم الله

سلام به همگی

الحمدلله علی کل نعمته . الهی و ربی انعمتُ ، شکرا لتسمیع کلامی و دعائی

ممنون آقا جون، امام زمان مهربانم - ممنون ائمه ی معصومین، منجمله شما آقا امام حسین ع مظلوم.


در مورد امروز چیزی فعلا نمی خوام بگم.

فقط چند مورد کوچیک رو به خودم و شما تذکر میدم.

خوراندن غذای حلال به دیگران، این قدر برای فرد طعام دهنده برکات داره که اگه ما متوجه می شدیم حاضر بودیم هر روز و هر شب نان خالی بخوریم و غذای خودمان هم ببخشیم به دیگران.

محبت به دیگران منجمله والدین

رعایت نظم در امور

احترام گذاشتن به اطرافیان و کردار و گفتار همراه با ادب و ادب و ادب

صدقه ،هرچند کم

دلجویی از بینوایان

صله رحم

یاد اموات بودن ،،حتی ذکر یک صلوات  یا غذا دادانِ مادر به بچه با نیّت رسیدن ثواب  به متوفّی

صبر بر مشکلات و آزمایشات الهی

راست گو بودن در همه حال ، حتی مواقعی که راستگویی به ضرر خودِ ماست



7 روز روزه به گردنم هست که باید در اولین فرصت به جا بیارم.



الهی شکر

یا حق

التماس دعا


  • زندگی شیرین است با حضور آقا

نظرات  (۱)

عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم...



دست و پاش ??درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی



داشت..



و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف



(مث خونه



کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود...



خونه یکی از دخترهای افه ای فامیل بودیم



که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد...



باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش



می آورد...



عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا



رو با تمام



وسایلش خرید....



اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی



نداشت....



مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه



اینطوری نمیتونه



بره بیرون...



و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با



مقنعه....



فکر میکنید چی شد؟



زانوهای باربی ام شکست....



چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو



زانو



بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...



و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو



نشستن نداره



و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده....



من بعد از اون ? -? تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از



دو روز



زانو نداشتند...



داشتم فکر میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟



مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه



ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه



لاکاشو پاک کردیم...



موهاشو بافتیم



مث خودم چادر سرش کردم



و نماز جمعه هم میرفت...



مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث



من شد.
پاسخ:
سلام علیک
همسایه خیلی متشکر ...بسیار عالی
خداوند نسل زنانی مثل مادر بزرگوارتون رو زیاد کنه انشاالله.
یا مهدی عج
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی